کوهمره کاکایل خوش اندی
یادباد آبادي سرسبز ایل/ مردمان خوب و یكرنگ و اصیل/نان و دوغ و پونه و كشك و كره/ آغل بزغاله و میش و بره/ كاش برميگشت دوباره مشك دوغ/خسته ايم از دوره رنگ و دروغ!
این مطلب جالبه وقت داشتین بخونین به نام خدا ، خدای کوههای طلسم و مرموز ابسرد روزی بود روزگاری بود وقتی از ورودی « چنارپاریو » مستقیم به ته « کهمره سرخی » نگاه می کردی . در آن ته در کوهی که جلوی شما سد کرده بود ، دهی بود به نام « اوسرد » و مردمی داشت « اوسردی » نام. از « مسقون » و « دره دریا » هم می شد به سمت اوسرد رفت البته به ره پیاده یا مالروی ، زمینش کوه و سنگه . از محدوده « شورو » و « مله گاله » هم راه داشت باز راه غیر ماشین رویی . یه راهی هم داشت به طرف منطقه « بگی ها » . راه ماشین روش به طرف کوار می رفت که راهی بسیار سخت بود و یک گردنه تصادف خیز معروف داشت این راه به حیات خودش فقط نیسون و لندرور دید ؛ یعنی ، طوری نبود که پیکان از آن رد شود . درست نبود و عمرش هم قد نداد که پراید و پژو و مثل اینها ازش بگذرد ، متروکه و بی استفاده شد. هر یک یا دو هفته ای و گاه ماهی می شد تا یک نیسون از این ده راهی کوار شود یا از آنجا به شیراز بیاید تازه پر آدم ، دهها آبسردی انگار از هر خانواده ای یکی . بقیه دههای کوهمره هر دو سه روزی ماشین برای شیراز داشت اما اینها نداشتند ، راه اینها طولانی و بد بود . مردمش هم وضع خوبی نداشتند که ماشین زیاد داشته باشند البته در اون ایام توی هر دهی چندتایی بیشتر لندرور یا نیسون نبود اون هم عمدتاً چند شریکی و مال آدمهای وضع خوب بود اینها هم داغون و کهنه ای بیش نبود که خود همین هم نوعی امکانات مهم تلقی می شد . پیچش ارزش طلا را داشت . اوسردی ها پیش از عصر ماشین با خر و قاطر و به قول با قافله به شیراز می رفتند از مسیر شورو. وسایل و کالاهای ده - تولید را به شهر می بردند اصلش هم زغال بود بعدها در عصر ماشین هم خیلی زغال می کردند . حرفه اصلیشون بود جنگلبانی با یک معضلی روبرو بود . خوب فروش می رفت ، نون خوبی هم داشت ؛ یک عده مردم عادی و بی ماشین زغال می کردند و ماشین دارها هم می خریدند و گونی های بزرگ و کوچک و گاه نیم پر زغال را زیر وسایل و بار کر می کردند تا در مسیر راه بازرسی جنگلبانی آن را پیدا نکند گاه هم پر می زدند و از بازرسی به گاز در می رفتند . در ایام خاصی هم که یا جنگلبان نبود یا ... این پر تا میله بالای ماشین زدن کار راننده بود . از شهر هم وسایل لازم را می خریدند و می آوردند گاه شخص خودش می رفت و و وسایل می آورد و گاه به کس دیگر یا راننده می سپرد . کم کم دکونهایی هم راه افتاد که عمده مال ماشین دارها بود به اینها شعبه می گفتند . کالای ده دامی و کشاورزی و گیاهی بود :کشک و دوغ و روغن خوش ( همان روغن دامی عمدتاً بز کمتر گاو ) ، خود بز و کهره ، گندمی ، جویی ، کنجدی . نار و گردو و بادام و مویز . برخک ( دانه بادام وحشی )و ازی ( زدو - شیره درخت بادام وحشی ) ، کتیره ( شیره نوعی گون ) ، جفت ( خاکه و گرده یا پوسته درونی دانه بلوط ، اونی که روی هسته بلوط بوده و تلخ است . جفت دارای ماده رنگ است ، رسوب می کند ، سوراخهای ریز را می بندد یا باعث ضخامت اندرونی چیزی شبیه مشک آب و دوغدون می شود البته در شهر استفاده صنعتی داشت . ) ، بن سر (خ) ، مرغ و تخم مرغ . از شهر هم نفت و چراغهای دریایی ( فانوس نفتی ) و فتیله ، چراغ برق ( چراغ توری نفت سوز که با فشار هوا و نفت کار می کرد ، نورش سفید بود نه زرد لذا چراغ برقش گفتند .) ، کفش و دمپایی ، شامپو و صابون و وسایل بهداشتی ، لباس ، ابزارهای کشاورزی و زندگی روستایی و به هر حال هرچه استفاده درست در زندگی داشت نه اضافه ها ، خریده می شدند . خدمات ده هم کارگری آدمهای کم نوا بود . باز شدن راه ماشین روی شهر رونقی بود و فرصتی برای مال و کار . مردم این ده بیعت خوبی داشتند و گروهی کار می کردند ؛ یکی می خواست امروز خانه بسازد ، دهها نفر کمکش می کردند ، سر ساختمون حاضر می شدند . خیلی زبل و تیز حرکت بودند . زنهایشون هم فرفره بودند . اصلاً حرف زدنشون هم سریع بود . کار برای اینها هیچ سختی نداشت . اهل کار بودند نه کینه و دشمنی نه فکر و سودا و عقده .به سادات هم خیلی باور داشتند و دایم کمک می کردند از شیره انگور و مویز تا انجیر و نار و مرغ و کهره . نذرشون هم زیاد بود . با سادات شکفت در ارتباط بودند . دایم در جنب و جوش بودند . بعضی هاشون کمی الشت و پلشت می گشتند ، به خودشون نمی رسیدند البته بینشون آدمها و زنهای تر و تمیز و با جذبه زیاد بودند . برای دختران ده شکفت اهمیت زیادی قائل بودند . کسی نباید از این حرفها ناراحت شود ، قصد و نیت بدی وجود ندارد . بینشون آدمهای خوش تعریف زیاد بود که از قدیم یا از کوه و طبیعت حرف می زدند ، چنان زیبا سخن می گویند که آدم عاشق کوه و شکار و تفنگ می شود . سخنگو و قصه گویانی فوق حرفه ای اند که روح و احساس آدمی مثل پرنده ای در دست قدرمتندشان اسیر است . حکایت که تمام شود آدم بر خود واجب می داند که احترامشان را نگه دارد . مضافاً ما شکفتی ها هم از کسی که غریبه باشد و مثل خودمون نباشد خوشمون می آید البته چون مزاحممون نیست والا برعکس بیشتر از معمول بدمون می آید . آبسردی ها رفتار و گفتار و کردارشون از کوچک و بزرگ تا زن و مرد به کلی با ما متفاوت است . قلق حرف زدنشون هم فرق می کند . این ده ازآبسردی ها و قسمتی از بگی ها تشکیل شده . بگی ها شاخه ای از سرخی هستند زرنگ و شجاع . زن و مرد کوهی و کوه رو . به راحتی می توانند تا مدتها در کوه و کمر با توبره ای وسایل زندگی کنند ، سرما و گرما .البته ما شکفتی ها شیردلیمان انتها ندارد و احدی را رو دست خودمون نمی بینیم این نگاه شکفتی هاست که به هیچ قوم و گروهی یا شخصی ولو کلانتر و خان باشد اعتنا ندارند . بگی ها بعداً به آبسرد آمده اند . آبسردی ها خودشون قدیمی ترند باز تا حدی مختلفند و یک تبار نیستند . بافت ده زاگرسی است ؛ خونه از سنگهای ناموزون ، سنگ چین و گاه با گچ که آن هم از منطقه به دست می آید .خونه ستونی و تک یا چند اتاقی با سقف چوب بلوطی و گاه چنار و سفید دار ( صنوبر)،یک یا چند روزنه هم دارد . بام هم کاه و گل است با غلطکی سنگی که بام گردونک گویند . خانه ها اندرونی داشتند ، با یک در وارد می شوی و در ته اتاق به یک یا دو اتاق دیگر می رسی ، برای امنیت بوده که اینجوری بوده است . گاه کومه ها هم به این روش می ساختند - کومه همان نیم دیوار شاخه پوش است که بیشتر بر روی باغهای برون دهی بنیاد می شود . گاه هم فقط کپر است که تیر و چوب و شاخه خالی است . کپر جایگاهش پایین تر از کومه است . - دیوار خانه ها گاه پنهانکده اشیاء قیمتی و پول بود گاه هم گودالی در کف خانه این کار را می کرد و ... .خونه گاه عمارتی است ؛ یعنی ، سنگ و گچ با چند پنجره و اتاقهای متعدد که مجلل محسوب می شود . قلعه ها هم دارای خانه هایی در دل خود بودند . وضعیت معماری کوهمره تقریباً اینجوری است . ده قلعه هم دارد که قلعه اش مال هادی خان شکفتی بوده همین قلعه بعداً شد قلعه مهتی خان بگی . هادی خان ، خان بزرگ و مالدار و کوهرو و اهل شکار بوده . روزی برای شکار به طرف آبسرد می رود در مسیر از « بسر » شکفت شاخه رزی (درخت انگور )را می برد و با خود به آبسرد می برد در آنجا کنار چشمه ای از روی سرگرمی و آزمایش می کارد . سال بازگشتش که از آن مسیر می رود چشمش به همان شاخه می افتد که رشد کرده و خوشه ای هم انگور کرده . استعداد خاک آنجا مایه تعجبش می شود و لذا در آنجا باغ و آبادی را می اندازد و قلعه ای مجلل بنا می کند ، به این نحو بنیاد روستای آبسرد گذاشته می شود .بگذریم . ده دارای باغهای انار و بادام آبی است با تک درختان میوه های دیگر همچنان که باب است در کوهمره و در درختان عمده تک یا چند درختی از میوه غریب تر می زنند برای استفاده خودشان . قدرش بالاست .باغهای انجیر و انگور دیم هم زیاد است و مرغوب با انجیر و انگورهای رواج در کوهمره . ده کم جمعیتی بود اما عاشق دهشان بودند . ده در بدنه کوه است با ده ما از قدیم مراوده داشتند بیشتر از مسقان . آری ده همسایه ما « شکفتی ها » و « مسقونی ها » بود . هر از گاهی چنان که طبع مردم کهمره است ما یا مسقونی ها با این ده درگیر می شدیم . بیشتر ما . مثلاً سر زمینهای موردکی درگیر شدیم . جنگ معروفی بود . جنگ ده به ده خیلی جالب و خوشایند است . من بچه بودم ، شاگردی از مدرسه ابتدایی ، نقل و نبات بحثمان بود ، کینه می بافتیم دلمان می خواست به جر رویم . اخبار جمع می کردیم و با شور خاصی تعریف می کردیم . نمی خواستیم جر تمام شود . می خواستیم خیلی خوب و به نفع شکفت ادامه یابد . مهم تر از درس بود به کسی که زرنگ بود دید محترمانه ای داشتیم . تعریف که می کردند دورشان جمع می شدیم . شکفتی ها غروری سنگین داشتند تحمل ایستادن اوسردی ها در برابر خودشان را نداشتند . گرچه اوسردی ها هم با جمعیت کمشان هر چه همت داشتند به میدان آوردند و زرنگی و بردهایی هم کردند اما جر با پیروزی شکفت و رسیدن شکفت به اهدافش در مرز و کیل به پایان رسید و از آن پس کینه ای کوتاه در دلها ماند (- نه مانند دعوای شکفت و « کرگو » که همسایه عکس ما هستند و جرهایی سخت در قدیم شده تا به حال کینه و نفرت است در حالی که تاریخ و نحوه جرها را مردم اطلاع ندارند ، هفت و هشت نسل پیش بوده - جر سر کاسب ( آرایشگر ) بوده - ، مردم شکفت از سرخی ها به ویژه از ناصروها بدشان می آید نه برای جر و جنگ ، از اینکه اریکه کلانتری محمدرضا خان بی وارث شد و قومی به کلانتری رسیدند که نه کلانتر و کلانترزاده اش نه خویش و تیر ه اش تا به امروز امروز به پایه شکفت در مرتبه اجتماعی نرسیده اند . مردم ما آنها را محقر می دانند و خود را والا و برتر ؛ تا الان در عروسیهایشان پیش ناهاری شکفتی ها را به عنوان تکریم و تقدم رعایت می کنند من اینها را به چشمانم دیده ام ،از مسلمات است . من می نویسم کاری به خوب و بد ، درست و نادرست ندارم ،قضاوتی هم نمی کنم . اینها موضع و فکر من نیست - القصه برگردیم به جر شکفت و اوسرد ) و شعرهایی در اذهان و ورد زبان که در رجز و زرنگی یا در تمجید خود و تحقیر آبسرد ی ها بود . هفت و هشت سالی طول کشید تا همه چیز عادی شد در این ایام مردم همه - بچه و بزرگ - سفیران و دیپلماتهایی بودند که وظیفه حفظ شکوه ده را به عهده داشتند . بعدش حتی وصلت هم شد ، ما از اونها دختر نمی بردیم . همیشه اینجوری بوده اونها از ما بردند از خانواده های ضعیف یا اصلاً غیر شکفتی یا دختری با موقعیت ضعیف تر و شانس پایین تر . سر همین ها هم تعصب بود . عادت شکفتی اینجوری است باز تأکید دارم اینها باور و عقیده نگارنده نیست .اینها نگاه من نیست بلکه حکایت احوال این مردم است که اگر نگوییم درنسلهای بعد همه چیز می میرد . به هر حال بین ده با ده اختلاف پیش می آید . مردم شکفت خودشان را بالاتر می دانند. مسقونی ها هم . البته آبسردی ها خودشان را وجیه تر و اصیل تر و آبرودارتر از مسقونی ها می دانند . مسقونی ها هم خودشان را با فرهنگ تر و مترقی تر . الان هم ما با هم قومی و خویشی وصلتی داریم . در بالای آبسرد یک معدن نفت پیدا شد . دو حلقه چاه زدند . مهندس بیل ایتالیایی هم در اونجا کار می کرد . گوشت گراز می خورد . برایش شکارگران می زدند ، جایزه و مزد می داد . مسابقه می گذاشتند ، از چند تا ده بودند . شکفت هم پای مسلم قضیه بود ، هر کس می خواست زرنگیش را به رخ دیگری بکشد . صحبت تفنگ و تیراندازی بود ، محفلها راه افتاده بود . شکفتی ها از آنجا شیوه ترکاندن سنگهای بزرگ را یاد گرفتند با میله آهنی و ضخیم و سنگینی به قد یک مرد متوسط که دیلم نام نهاده بودنش . سنگ را سوراخ می کردند و به قول گوده می زدند . با دو دست دیلم را کمتر از یک متر بالا می بردند و در نقطه ای خاص که معمولاً وسط سنگ بود رها می کردند . دو ساعتی طول می کشید تا سوراخی به قطر هفت و هشت سانتی متر و به عمق دو وجب درست می شد . خاکه سنگها را با قاشق های متوسط دسته بلند که کفش افقی بر دسته اش بود بیرون می کشیدند سپس با شل خوش گل بی سنگ و سفت سوراخ را پر می کردند البته میله ای باریک به قطر سه سانتی متر در سوراخ گذاشته بقیه را پر می کردند . در شلها غلبه ( قلوه ) سنگهای کوچک ترکیب می کردند و اطراف میله را غلبه های خالی می گذاشتند و با دیلم می کوبیدند تا متراکم و بسیار سخت شود . بعد در حلقه ته دنب ، میله چوبی خشک و قوی یا میله ای دیگر می کردند و با چرخش به طرف بالا بیرون می آوردند . سوراخ پر شده با شل و سنگ به جز در حد میله ای کوچک . درون این سوراخ را باروت نرم می ریختند تا پر شود بعد روی کل محوطه سوراخ باروت جا می گذاشتند . بر روی باروتها خار و چیله می گذاشتند . سنگ آماده انفجار بود . داد می زدند تا کسی در حدود سیصد و چهارصدمتری رد نشود . دام و مرغ را دور می کردند آتش می زدند و به سرعت به پناهگاه می رفتند . چوب و ریزه ها می سوخت روی باروتها می افتاد باروت آتش می گرفت و به طرف ته که سرایت می کرد با سرعت آتش می گرفت در این موقع نیروی باروت که آزاد می شد سنگ را از اطراف می ترکاند . سنگهای ریز و درشت به اطراف و بالا پخش می شدند . بدین نحو سنگها با یک یا دو گوده یا بیشتر متلاشی می شدند . تا به امروز این روش استفاده می گردد . پیش از این تنها راه شکستن سنگها پتکهای بزرگ آهنی بود که محلی ها آن را پک گویند . چاه آبسرد هم حفر شد . این چاههای عمیق به قول محلی ها باعث افزایش آب چشمه دینک شد و باغهای با ارزشی برای مالکین درست شد که نفت کشاورزان گردید .چاهها هم پلمب شد و سالانه با هلی کوپتر به آن سرکشی می کنند . آری اینچنین حکایت کردم که بدانی و بشناسی تا در رودخانه زمان آبش نبرد و آن گاه حکایت دروغش کنند . هویت و تاریخ را به راست گویند و گیرم هم که خوب نباشد بهتر است که خوبش گویند و دروغ باشد چراکه دروغ یعنی نیستی و نابودی و بود کم مقدار ما کوهمره ایها به از نابودی و عدم است . حکایت ما کوهمره ای ها حکایت رنج و سختی است و شاید هم حکایت بهشت و پردیس ، ما همه وضعی شبیه داریم . اگرتاج عزتی باشد بر سر آبسردی ها هم است و چون نیک بنگریم آنها هم مثل همه کوهمره بر اریکه شوکت نشسته اند . ایزدا جایشان عالی است متعالی گردان که من ملتم را دوست دارم... . .
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:با سلام خدمت دوست عزيزم.....براي همه ما پوسيده نيست كه روستاي ابسرد يكي از روستاهاي با فرهنگ و اصالت كوهمره است.و در ساب هاي اخيرتعداد زيادي افراد تحصيل كرده وموفقي در خود پرورانيده..اين مطلب يك شرح حال است.ومن نويسنده ان نيستم.من مسقاني هستم و با ابسردي ها وصلت هاي زيادي كرديم ....كه زن هاي ابسردي از لحاظ تلاس وزرنگي شهره ي عام وخواص هستند.برما پوشيده نيست كه يكي از كلانترها وبزگان كوهمره محل زندگيش در ابسرد بوده است كه همان مهدي سرخي است.
چرا قضيه رو داري بر عكس نشون ميدي؟
پاسخ:شما درست می گید عزیزم
پاسخ:سلام دوست عزیز....حرفات کاملا درسته.......باید روستای شما الگوی بقیه روستاها باشد
دروغ نگفتم ولی این به اون در